متن اصلی را نادیده بگیر

بعد از

دلم پر است سرازیر می‌شود ناگاه

دوباره بارش اشک و دوباره ناله و آه

چقدر آه کشیدم چقدر تارم من

به من نمی‌رسی آیا؟ تو نور جان ای ماه

بیا بیا که ببینم تو را، بگویم من

تمام حرف دلم را به چشم تو به نگاه

نگاه کن که نگاهت سراسر آغاز است

مرا ببر به تماشای دیدنت دلخواه

چقدر گریه کنم تا غرق اشک خود بشوم

بیا و دست غریق مرا بگیر آن گاه

بگو تو هم که مرا دوست داری و با من

سخن بگو و بگو با منی تو هم همراه

.

۸ مهر بعد از

چشم‌به‌راه ماه

بی‌تو من آسمانی ندارم

گم شدم من نشانی ندارم

عمر رفت و زمانی ندارم

بی‌حضور تو جانی ندارم

جان من کاش پیشم بیایی

.

من که گفتم شبم، شب‌ترین است

چشم تاریک من آتشین است

با سیاهی زمانم قرین است

تا نباشی زمان این چنین است

ماه زیبای من پس کجایی؟

.

تو بیا خاک راه تو باشم

من فدای نگاه تو باشم

غصه داری؟ پناه تو باشم

همدم اشک و آه تو باشم

نه تو درد دل را دوایی

.

دل به سویت پیامی فرستاد

بی‌تو در شعله‌های غم افتاد

دل تو را می‌سراید به فریاد

تا بیایی و این محنت‌آباد

گلشنی می‌شود رخ نمایی

.

می‌نویسم برای تو از جان

جان به قربانت ای ماه پنهان

من پریشان، دلم آتش‌افشان

منتظر مانده چشمان گریان

تا بیایی

بیایی

بیایی

بیایی

بیا

۶ مهر ۱۴۰۳

بی‌آسمان

هوای خانه گرفته آری

دریچه‌ای باز کن که باری

که در هوای تو من بمانم

.

شب است و تارم بدون نورت

نفس ندارم که بی‌حضورت

بریده شد باز هم امانم

.

کجایی ای آسمان روشن

مرا ببر تا خودت به گلشن

و یا بیا با تو تا بخوانم

.

بخوانم از دفتر نگاهت

نگاه ماهت نگاه ماهت

بتاب بر من به آسمانم

.

که بی‌تو دل آسمان ندارد

دل فسرده که جان ندارد

بیا تویی جان من جهانم

.

در این شب خسته این شب تار

برای چشمت نوشتم ای یار

فدای تو چشمان تو دل من

فدای چشمان توست جانم

.

۱ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱ بامداد

باشد

پُکِ آخر به آخرین سیگار

شاید این واپسین نفس باشد

تن من هم بسوزد و این بار

روز پایان این قفس باشد

.

روزها دود شد سیاهی شد

حاصل عمر هم تباهی شد

جان من سوی درد راهی شد

کاش می‌شد که رنج بس باشد

.

کاش خورشید من بیایی تا

گرمی جان من شوی اینجا

من درختی که بی‌تو در سرما

کاش نور تو دسترس باشد

.

تلخ شد بی‌تو هر چه می‌جویم

بوی دود است و باز می‌بویم

من چرا شعر تازه می‌گویم؟

وقتی این شعر تازه گس باشد

.

می‌نشینم دوباره با سیگار

در خیال تو و تو و دیدار

با تو گفتم تو هم بگو این بار

«با تو ام من» بگو تو پس «باشد»

.

۲۳ شهریور

برق عشق

چقدر گریه کنم تا

که شعله‌های دلم را

به خامشی بکشانم

.

زبانه می‌کشد از من

که برق عشق به خرمن

رسید و من نتوانم

.

دلم بسوز که اینجا

در این خرابه دنیا

چه دوزخی‌ست جهانم

.

در این جهنم تبدار

و نخ به نخ غم و سیگار

مرا بکش که نمانم

.

دل شکسته خسته

در این خرابه نشسته

بگو که من چه بخوانم

.

دوباره قصه بگو تا

بخوابم و بروم با

پرنده‌های روانم

.

پرنده‌های خیالات

در آسمان محالات

کجاست راحت جانم

.

کجاست آن دم مردن

مرا به خواب تو بردن

نمی‌رسد به گمانم

.

نمی‌رسد که بمیرم

در این خرابه اسیرم

بایست ای ضربانم

.

۲۲ شهریور

فاستقم

استقامت کن ای که می‌دانی

غیر محنت در این بیابان نیست

عشق آمد که رهنما باشد

دیدی اما که راه آسان نیست

.

گوش کن حرف دل چه می‌گوید

دل بیچاره‌ات چه می‌جوید

گل در این راه باز می‌روید

تو نگو زندگی گلستان نیست

.

شکوه کردی که راه پر خار است

مانده‌ای در خودت شبت تار است

رفتن از خود چقدر دشوار است

آن سوی خود مگر نمایان نیست

.

تو برون خودت قدم بردار

تا ببینی که هر قدم هر بار

بعد هر گام می‌‌رسد انوار

نور دیدار حق که پنهان نیست

.

پابرهنه در این زمین رفتن

گر چه خون می‌شوی در این رفتن

قسمت می‌دهم همین رفتن

هیچ چیزی به غیر جانان نیست

.

آه جانان که جان فدایش باد

جان من پر شده‌است از این فریاد

قصه کوه و تیشه و فرهاد

این مگر سرنوشت انسان نیست

.

ما که گفتیم استقامت کن

کم در این غمکده اقامت کن

در درون خودت قیامت کن

تو عزیزی زمان خسران نیست

.

عشق آمد برو شکارش باش

هر طرف رفت هم‌قطارش باش

زنده از عشق شو دچارش باش

غیر عشق آه در تنت جان نیست

.

۱۴ شهریور

سیگار ناشتا

صبحت بخیر ای که تو می‌سوزی

سیگار ناشتای گران‌قدرم

تنها رفیق غربت و تنهایی

.

آتش گرفت جان من و تنها

تو سوختی به پای دل تنگم

این صحنه شد چقدر تماشایی

.

قلبم که سوخت دود شد و گم شد

آتش زدی به خود به درد من بیدل

رفتی به سوی آن دل سودایی

.

این درد عشق قلب مرا سوزاند

مرحم بیار و قلب مرا نو کن

ای یار من بگو که تو می‌آیی

.

ای یار من بیا که در این گوشه

هر صبحدم، تو در بر من باشی

تا من به خنده با تو بگویم یار

صبحت بخیر ای همه زیبایی

.

۱۶ شهریور ۱۴۰۳

خورشیدکم

خورشیدکم بیا شب تار مرا ببین

تا روز باشم از تو دوباره مرا ببین

ای دلشکسته ای که دلت خانه خداست

من بی‌تو بی‌دلم دل زار مرا ببین

ای چشم هات مستی جاوید لایزال

ای جام نور، حال خمار مرا ببین

دیدم که از زمانه دلت غرق خون شده

من مردم از غمت تو مزار مرا ببین

اما نه از تو زنده شود روح مرده‌ام

یک دم بخند، آینه‌زار مرا ببین

از وزن و قافیه دل من بی‌تو حبس شد

نزدیک من بیا و حصار مرا ببین

من هم اسیر روز و شب بی‌مروتم

در من ببین مرا و خودت را مرا ببین

آیینه تو ام، غم تو هم غم من است

خورشیدکم بیا و خودت را مرا ببین

.

.

۱۲ شهریور ۱۴۰۳

دنیای من شد دود

این آخرین بار است می‌خواهم

با تو بگویم هر چه را گفتم

با این که می‌دانی و تکراری‌ست

با ناله می‌گویم که شاید تو

آغوش خود را وا کنی بر من

یعنی مرا نابود کن این بار

.

ای آتشت در جان من روشن

می‌سوزم از تو از جفایت من

هستم که هستم همچنان هستم

هستم که هستم آه از این بودن

آتش زدی دنیای من شد دود

پس باز کن آغوش خود را زود

یعنی مرا هم دود کن این بار

.

این ناله کوتاه است می‌دانی

آسودگی از دور من دور است

پایم گره خورده به این هستی

بی‌دست تو آری گره کور است

از من گره وا می‌کنی آیا

دیری‌ست از دشت عدم دورم

کار مرا تو زود کن این بار

یعنی مرا نابود کن این بار

.


آذر ۱۴۰۲

در نزن، کسی خانه نیست

به ناامیدی از این در

برو که خانه خراب است

و مرده صاحب خانه

.

چقدر در زدی ای دل

تپیدنت چه نوا داشت

در این سکوت زمانه

.

چه دست‌ها که درازند

به سمت خانه کماکان

به سوی هیچ روانه

.

به سوی هر چه دویدی

سراب بود و جهنم

دلت کشید زبانه

.

درخت‌های جهان خشک

چه باغ خالی و سردی

دلم گرفته بهانه

.

به ناامیدی از این در

برو‌ به سوی خود ای دل

به گرد خویش روانه

.

۱۱ شهریور ۱۴۰۲