پرندهٔ تصویر
من آن پرندهٔ تصویرم
که در خیال تو گل کردم
مرا به رنگ کشاندی تو
که محو دیدن من باشی
که در نگاه تو باشم من
در آشیانهٔ چشمانت
منم پرنده تویی حیران
.
تو را ندیدم و میبینم
که روی پردهٔ نقاشی
مرا کشیدی و جان دادی
به بالهای خیالم تا
در آسمان تماشاییت
در اوج باشم و در پرواز
که با خیال تو ام پران
.
تو روی پردهٔ نقاشی
مرا کشیدی و گفتی که
پرنده پر بزن از پرده
چگونه پر بزند نقشی
که شد اسیر هزاران رنگ
به جز خیال ندارم بال
اسیر ماندم و سرگردان
.
من آن پرندهٔ تصویرم
اسیر رنگم از افسونت
تویی که نوری و بیرنگی
به جان پرده بزن آتش
که دود من برود بالا
عدم شوم برسم تا تو
مرا به خویش تو برگردان
.
۹ آذر ۱۴۰۰
.
ندارد بلبل تصویر جز تسلیم پردازی
همان در خانهٔ نقاش ماند از ما پرافشانی
بیدل
دیدگاهها
Comments powered by Disqus