متن اصلی را نادیده بگیر

آنِ نور

چه باغ نوری‌ست در تو پیدا

تویی فراسوی آسمان‌ها

چه حیرتی دارد این تماشا

که آن به آن نورپاشی‌ات را

ببینم و در تو غرق باشم

که می‌روم از خودم به نورت

.

و بی‌خود آنگاه در مدارت

بچرخم و غرق در قرارت

تو باشی و چشم نوربارت

سماع دل، رقص این غبارت

برقصم و در برابر تو

بیافتم از مستی حضورت

.

بیافتم از خود به پای چشمت

تو... هستی و ماجرای چشمت

تمام دیدن برای چشمت

و نیست عالم سوای چشمت

که چشم تو گل به گل بروید

تو باغ نوری، تو و وفورت

.

تو نور جانی و جان تویی تو

نگاه تو ناگهان تویی تو

و دیدن بی‌زمان تویی تو

هر آن چه می‌بینی آن تویی تو

هر آن تو حیران این تماشا

هر آن نگاهت، هر آن ظهورت

.

۲۲ تیر ۱۴۰۰

دیدگاه‌‌‌ها

Comments powered by Disqus