متن اصلی را نادیده بگیر

آوارهٔ تصاویر

آه ای یار

ای که چشمان تو پاییز ندارد

هر دم از چشم تو پیدا شده انگار

شعر دیدار

من که گم‌کردهٔ چشمان تو ام در دل انبوه تصاویر

چه خیالی چه خیالی چه خیالی

من قدم می‌زنم آواره در این شعر

چشم می‌بندم می‌بینمت آیا؟

چون که گفتند

بی‌نگاه است تماشای تو ای یار*

بی‌نشانی تو نهانی

و نشان‌ها همه از چشم تو سرشار

تو نهان پشت تصاویری و تصویر چه دارد؟

این چه رازی‌ست، معمای تو ای یار

من قدم می‌زنم آواره و تصویر مرا می‌برد از خود

می‌برد تا تو و دیدار تو آیا؟

یا که من باز خیالاتی و مستم

با خیال تو نشستم

من که هستم؟

من هم انگار که تصویر و خیالم

من شکوفا شدم از چشم تو و آن نگاهت

از قلم‌موی تو مژگان سیاهت

باز چشمان تو شد باز

آه نقاش پر از راز

می‌زنی پلک و جهان می‌شود از چشم تو جاری

ای که چشمان تو پاییز ندارد

تو بهاری

.

۲۴ آذر

بی‌نگه تماشا کن، جلوه بی‌نشانی‌هاست

بیدل

دیدگاه‌‌‌ها

Comments powered by Disqus