متن اصلی را نادیده بگیر

دیدنِ ندیدن

آمدم از دیار تاریکی

تا تو خورشید روشنم باشی

آمدم با هزار شور و شعف

چکه نوری به روزنم باشی

آمدم تا در آسمان خیال

تو سراپای دیدنم باشی

باشم و حیرت تماشایت

.

باشم و چشم‌های حیرانم

از تو لبریز باشد و دیدار

از تویی که فراتر از نوری

و بلندمنظری و حیرت‌زار

ما غباری در آسمان تو ایم

آه از این آسمان غرق غبار

آه... از تیرگی دنیایت

.

تیرگی‌های آسمان است و

پشت این ابرها تو پنهانی

در همین تیرگی تو را دیدم

در نگاهم تویی که تابانی

این چه رازی‌ست ای سراپا راز

این که پنهانی و نمایانی

فهم ما چیست از نشان‌هایت؟

.

فهم ما چیست؟ ما چه می‌دانیم

از حضور تو و معانی تو؟

گفته بودی مرا نخواهی دید

ما که چشمیم و بی‌کرانی تو

ما که غرقیم در تماشایت

پس چه رازی‌ست «لن‌ترانی» تو؟

حل نشد آخر این معمایت

.

۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰

دیدگاه‌‌‌ها

Comments powered by Disqus