دیدنی نیست
دیدنی نیست آن چه میبینید
که غبار شب است پیوسته
راه خورشید و ماه هم بسته
تو ببین مقتدای وارسته
کار تو، کار دیو دین این است
.
دیو آمد، و فرشتگان مردند
خنده را از میانمان بردند
هر چه بود و نبود را خوردند
کلماتم چقدر افسرده اند
چهره سرزمین چه غمگین است
.
سرزمینم سراسرت خشکی است
و درخت تناورت خشکی است
دیو دین ای که پیکرت خشکی است
حاصل کشت باورت خشکی است
بذر تو، بذر نفرت و کین است
.
حاصل کشت دین تنفر شد
سفرهها از غم و بلا پر شد
نان مردم چقدر آجر شد
سفرهها هم شبیه آخور شد
این بلایا عوارض دین است
.
دین، زمین را پر از ددان کردی
چه قدر جور این زمان کردی
آه ما را چه بیزبان کردی
و زمین را زبالهدان کردی
چه قدر چهره تو چرکین است
.
و دروغ است، هر چه میگویی
بیفروغ است هر چه میگویی
جیغ بوق است هر چه میگویی
کشک و دوغ است هر چه میگویی
گفتههای تو وهم سنگین است
.
منجی و مقتدای تو پوچی است
همه راههای تو پوچی است
ابتدا، انتهای تو پوچی است
پوچ مطلق، خدای تو پوچی است
پوچی محض، ذات دین این است
.
آبان ۱۳۹۸
دیدگاهها
Comments powered by Disqus