دیدار خیال
به تماشای خیال تو نشستم که ببینم
پشت این جنگل انبوه
پشت این مه
پشت این منظره آیا تو نشستی به تماشا
یا که محو مهی و غرق خیالی
یا که چشمان منی، جان منی، حیی و حاضر
یا که چشمان تو ام من
تویی و دیدن خود حاضر و ناظر
چه حضوری
محو و حیران تو ام من
چه بدیع است خیالات تو، اسرار تو در مه
تو نشستی به تماشای خودت در دل آیینهٔ چشمان من و...
شعر دیدار تو در مه
محو راز است
ای که دیدار خیال تو به پایان نرسد
چه قدر قصه دراز است
.
۲۵ مهر ۱۴۰۰
.
افسانهٔ خیال به پایان نمیرسد
عالم تمام یک سخن ناتمام اوست
بعد از نوشتن این چند خط به صورت تصادفی طبق عادت هر روز شعری از بیدل با صدای سیدحسن حسینی انتخاب کردم که بشنوم که این بیت در شعر او بود.
دیدگاهها
Comments powered by Disqus