این زمان شگفت
به سوی خانهٔ خورشید رهسپاری تو
که در بهشت شگفتش قدم بکاری تو
بهار دیدن او را تو آبیاری، تو
-قدم بزن همه دم روی آسمان شگفت
.
به هر طرف بروی آسمان سرای تو است
که آسمان همه اوقات زیر پای تو است
و ابرهای پراکنده گامهای تو است
-نگاه کن که چه شعریست این جهان شگفت
.
نگاه کن که نگاهت به روی او شده باز
شتاب کن که مسیری به کوی او شده باز
به هر کجا برسی راه سوی او شده باز
-تو را نشان به خودش داد، بینشان شگفت
.
در این دمی که خودت نیستی و هستی تو
در آسمان نگاهش ببین چه مستی تو
تو نشئهٔ ازلی، جام مِیپرستی تو *
-چقدر پر شدی از او در این زمان شگفت
.
* میپرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم ---بیدل
۲۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاهها
Comments powered by Disqus