مستِ هست
آسمان پیرهن شب به تنش، رخت عدم
ناگهان نور تو پاشید به پیراهن او
مست بودی چقدر مست که رفتی از خود
ریخت از جام شراب تو به روی تن او
مست هستی تو چه هستی همه مست تو شدند
.
آسمان جرعهای از جام تو را نوشید و
نشئه توست در او مستی و عیشی کهن است
روز و شب دور تو یا دور خودش میچرخد
چه سماعی که طواف خود و بیخود شدن است
همه بیخودشدگان بادهپرست تو شدند
.
دل ما کاسه خون جام شراب است انگار
دل ما از تو پر است ای تو سراپا دل ما
از تو جان در تن ما سبز شد و باغ شدیم
نفس مستی تو خورد به آب و گل ما
همه حیران تو و روز الست تو شدند
.
عالم مستی تو عالم رنگین خیال
ما خیالات تو در عالم مستی تو ایم
ما کجاییم در این وادی سرگردانی
ما عدمها همه وامانده هستی توایم
مستی توست عدمهای تو هم هست شدند
.
۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاهها
Comments powered by Disqus