پروا
پروای تو را دارم
دریای درخشانم
در موج نگاه خود
هر لحظه بچرخانم
.
هر لحظه در این دریا
میچرخم و صوفیوار
هر بار تو را هر بار
در آینه میبینم
این است که حیرانم
.
این آینهزار توست
دشتیست که رنگین است
زیبایی تو این است
من غلتزنان در دشت
مجنون و پریشانم
.
ای رنگ تو آیینه
بیرنگی دیرینه
آیینه نگاه توست
یا چشمهٔ ماه توست
نور است که میجوشد
یا جاری اشعار است
از چشم تو میخوانم
.
اشعار زلالت را
پیوسته که که مینوشم
آغوش وصالت را
پیوسته که میپوشم
عمریست که مدهوشم
«من خانه نمیدانم»
.
ای یار، طلوع نور
تو خندهٔ هر صبحی
هر لحظه تو میتابی
تابندگی نابی
خورشید سراسر راز
چشمم به نگاهت باز
تا نور ببارانی
ای یار ببارانم
پروای تو ای هستی
ای شعر: تو. ای مستی
من غرق تو و عطشان
در کار توام حیران
در جان منی ای جان
هر بار تو هر بارم
پروای تو را دارم
پروای تو هر آنم
.
۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاهها
Comments powered by Disqus