متن اصلی را نادیده بگیر

شعر ایوب

کاش می‌شد که ناله‌ای بشوم

پر بگیرم از این زمان غریب

دور عالم بچرخم آواره

برسم تا حضور تو شاید

.

کاش می‌شد که اشک و خون بشوم

بچکم روی خاک سرد زمان

بین دشت گل شهیدانت

سر راه عبور تو شاید

.

بگذری بی‌تفاوت از رویم

از من این لالهٔ جدا از باغ

از من این ناله جدا از تو

بگذرد برق نور تو شاید

.


بگذری مثل برق از چشمم

برق آتش به جان من بزند

بزن آتش به من، به خاکستر

آنچنان آتشی که دیگر بار

چیزی از جان من نماند آه

.

من که قربانی نگاه تو ام

خسته از آتش گلستانت

چقدر آتشم زدی و نشد

تو مرا دود کن برقصانم

تا خلیل تو در پریشانی

در دو راهی شک و ایمانش

داستان مرا بخواند آه

.

داستان، داستان یک کوه است

کوه رنجی به دوش ایوبت

کاش می‌شد که ناله‌ای بشوم

نیست پیدا خروش ایوبت

عالمت زهر شد چه گفتی تو؟

نوش جان، نیش نوش ایوبت

چه سکوتی‌ست له شدم در خود

انتظار است گوش ایوبت

ببر از من مرا به سوی عدم

بزن آتش به جان من این بار

بزن آتش به هوش ایوبت

.

اردیبهشت ۱۴۰۱

دیدگاه‌‌‌ها

Comments powered by Disqus