رفتی
رفتی و سیل اشک مرا غرق کرد و برد
جان جهان گرفته شد و هر چه بود مرد
رفتی... بهار عمر مرا بردهای و من
این ناشکفته غنچه خزان دیده و فسرد
رفتی شکست آن که حریفش نبود کوه
بالای بیستون سر عاشق به سنگ خورد
رفتی و آه گریه مرا در خودش گرفت
دلتنگی تو ابر دو چشم مرا فشرد
رفتی و این غبار شد آواره خیال
دستت به باد، گردِ وجود مرا سپرد
رفتی و نور خانهٔ آیینه رفت و رفت
رفتی و نور جان مرا رفتن تو برد
۱۷ فروردین ۹۸