شادی
برای مرگ دلم باز لک زد، برای خلوت و آغاز شادی
میان زندگی پر هیاهو که نیست فرصت ابراز شادی
دلم گرفته از این ازدحام و... از این سراب و غم ناتمام و...
دوباره فکر به یک انتقام و... به مرگ -غایت سرباز شادی-
اسیر زندگی ام مثل طوطی که جای جای جهانش قفس شد
شبیه مردهٔ پرپر شدم تا شروع لحظهٔ پرواز شادی
نه روز روشن و خوبی ندیدم، دو چشم خسته و خوابم نبرد و
نشستهام که بمیریم! بخوابم درون خانهٔ پر راز شادی
رسیدهام ته بنبست دنیا، چقدر خسته در این جا بمانم؟
سلام مرگ!
شروعی دوباره!
و استراحت و آغاز شادی
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴