گل بوسه

ای بوسهٔ سرخ تو گل خانهٔ من

ای ریشهٔ موهای تو در شانهٔ من

آغوش مرا رها نکن باغ بهشت

این گونه بمان همیشه دردانهٔ من

۲۵ بهمن ۱۳۹۳

هیچ چیزی نیست

این جا همه چی هست! فقط لنگ تو ام

تنها گل من! همیشه دلتنگ تو ام

رفتی همه جا سرد و زمستانی شد...

من منتظر بهار خوشرنگ تو ام

۲۵ بهمن ۱۳۹۳

بخند

    برچسب‌ها : 

تمام شادی دل را به باد دادم رفت...

بخند دختر زیبا! که خنده یادم رفت!

چه حال سرد و چه مویی سپید همچون برف

منی که عشق جوان و بهار شادم رفت...

صدا زدم که بیایی! چه داد و فریادی!

به هر کجای که نبودی صدای دادم رفت...

چه رسم تلخ و غریبی! بهشت من بود و-

-بدون کار خطایی بهشت آدم رفت...

دوباره آینه گریان! بیا که او هم گفت:

بخند دختر زیبا که خنده یادم رفت...

پنج‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳

ساعت ۳ بامداد

دو نخ سیگار

کسی که نیست به خود گفته ام هزاران بار:

تو ماندی و غم تنهایی و دو نخ سیگار

تمام شهر پر است از صدای تنهایی

بیا سکوت نجیبم! چرا نمی‌آیی؟

چه سخت آدم دلتنگ با غمش سر کرد

سکوت در خور شب‌های عاشقی برگرد...

کسی که نیست کنارم! تو بشنو ای دیوار:

دوباره شب! من و یک فندک و دو نخ سیگار....

۱۵ بهمن ۱۳۹۳

خورشید

    برچسب‌ها : 

خورشید کجای آسمان گم شد؟ امروز چقدر تیره و تار است!

ای روی تو خورشید و حضورت نور، برگرد دوباره وقت دیدار است

وقتی که تو می‌رسی به شب، گویا شب کنج اتاق می‌خزد غمگین

شب با همهٔ بزرگی و هیبت، پیش تو چقدر کوچک و خار است

یک جفت ستاره جای چشمان و یک دسته حریر جای مو داری

با عطر بهار می‌روی هر جا، انگار که اندام تو گلزار است

موسیقی زیبای سخن‌هایت، یا چهرهٔ خورشیدی و زیبایت

دختر که نه مجموعهٔ زیبایی، اسم تو هنوز بی‌وفا یار است!

سرتاسر آسمان دویدم من! سرتاسر آسمان تنهایی

خورشید کجای آسمان گم شد؟ عمری است که روزگار من تار است!

یک‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۳

قرن چندم

    برچسب‌ها : 

قرن هفتم هنوز پابرجاست! خان تاتار باز می‌تازد...

شهر ما در حصار بدبختی... لشکر ما دوباره در جا زد...

قصهٔ ما همیشه تکراریست، چشم بستیم و شهر ویران شد

چشم ما کور و خان قاجاری برج‌های بلند می‌سازد

پهلوان غریبه در میدان... شهر ما پهلوان ندارد حیف...

هر کسی می‌رسد به این میدان می‌گریزد! همیشه می‌بازد

ما همیشه کنار این گودیم، با هزاران شعار تکراری...

ما نشستیم منتظر شاید یک نفر ظلم را بر اندازد

سه‌شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۳

قصه

    برچسب‌ها : 

قصهٔ ما شبیه شب کوتاه، مثل یک شعر خسته، می‌ماند

قصهٔ بی تو بودن و امشب، آخر آن نبسته می‌ماند

در شبِ شهرِ بی تو می‌گشتم، گیر اوباشِ شهر افتادم

ازدحام و هجوم تنهایی مثل یک دار و دسته می‌ماند

باد و توفان و آسمان ویران، صبحِ آرام می‌رسی! اما-

از ولی عصر و از درختانش، شاخه‌هایی شکسته می‌ماند

هیچ عکسی نمانده در ذهنم، غیر قاب نگاه تابانت

از من اما به یادت ای بانو! خاطراتی گسسته می‌ماند

با تو بودم تمام این مدت. با تو هستم ادامهٔ شب را

خیره خیره به عکس چشمانت، با نگاهی که خسته می‌ماند

***

میز و لپ‌تاپ و عشق و این اوهام، بیت آخر تمام این قصه...

می‌نویسم دوباره در یک فایل، این یکی فایل بسته می‌ماند...

۲۷ آذر ۱۳۹۳

صبر کن ماه

    برچسب‌ها : 

اندکی صبر کن ای ماه! که حرفی دارم

با دلم باش تو همراه! که حرفی دارم

لحظه‌ای برق نگاهت... همه جا روشن شد

صبر کن لحظه‌ی کوتاه! که حرفی دارم

ساکتم ، خیره به تاریکی شب‌های دراز...

تو بمان نور سحرگاه! که حرفی دارم

بیژنم -چاه‌نشین- نام تو را می‌خوانم

گوش کن! از ته این چاه که حرفی دارم

***

خواستم با تو بگویم نتوانستم باز-

صبر کن صبر کن ای ماه که حرفی دارم

یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳

زندان شب

آن روز رسیدن تو ناپیدا شد...

فردا شد و هر روز فقط فردا شد...

یک عمر گذشت و بی تو در شب ماندم

یک عمر که زندانیِ در یلدا شد...

-

از دوری‌ات اشک و غم مصوب شده حیف

اشعار پر از حیف مرتب شده! حیف

یک عمر گذشت و بی تو در شب ماندم

یک عمر که زندانی یک شب شده حیف

مهر ۱۳۹۳

سلام آشنا

    برچسب‌ها : 

به نام خدا با سلام آشنا

تو رفتی زمان شد حرام آشنا

نفس می‌کشم بعد از این در خلأ

تو رفتی...تو بودی هوام آشنا

من این‌جا نشستم! در اعماق شب

شبم بی تو شد ناتمام آشنا

زمین پر شد از راه بی‌انتها

بجویم تو را در کدام؟ آشنا

زمین پر شد از نارفیقان بد

کجایی تو ای بامرام آشنا؟

فقط کار من جست‌و‌جو شد. بگو-

کجایی؟ بگو یک کلام آشنا

***

تو را خوانده‌ام «عشق زیبای خود»

مرا «عشق خوبم» بنام آشنا!

***

سلام ای که دیشب تو در خواب من

رسیدی و گفتی: « سلام آشنا»

۱۰ تیر ۱۳۹۳

اولین شعری که به دلم نشست، در اولین روزهایی که دلم شکست