بداهه
ای خیال لطیف و برفی من
سر بزن سر بزن به بام دلم
تا سپیدی مطلق جانم
رنگ خود را بزن به نام دلم
.
عمرها شد که روزگار سیاه
آسمان را گرفته از همه کس
ای سپیدی آسمان برگرد
آسمان باش در تمام دلم
.
ماه را در آسمان ما گم شد
ماه نه! آسمان ما هم نیست
ای دل خون، ببار و جاری شو
پر خون است آه جام دلم
.
شعرهایم درون خون غرق است
سرخ شد کاغذ و حروفی نیست
نامههایی که بیکفن مردند
از غریبی نوشته نامه دلم
.
سر بریدند شعرهایم را
در غروبی که رنگ خون دارد
شعرهایی که شرع ذبحش کرد
تا نباشند در حرامِ دلم
.
من که از خون نوشتم و مردم
پرپر مرغ بسملم آری
و دلم زنده میشود در خون
خستهام خسته از دوام دلم
.
ای خیال سپید، من تیرهام
محو در تیرگی شب ماندم
دست من را بگیر و کاری کن
رنگ خود را بزن به شام دلم
.
سیر دل کن بیا به خانهٔ دل
یار ای یار ماه آسمانی من
ای چراغ دل پر از دردم
بدرخش آه در مقام دلم
.
زخم دل را تو مرهمی ای یار
آسمان را تو ماه و خورشیدی
آه دورت بگردد این دل من
ای هماره تو التیام دلم
نیمهشب بین ۱۶ و ۱۷ بهمن ۱۳۹۷