بداهه

  |   منبع
    برچسب‌ها : 

ای خیال لطیف و برفی من

سر بزن سر بزن به بام دلم

تا سپیدی مطلق جانم

رنگ خود را بزن به نام دلم

.

عمرها شد که روزگار سیاه

آسمان را گرفته از همه کس

ای سپیدی آسمان برگرد

آسمان باش در تمام دلم

.

ماه را در آسمان ما گم شد

ماه نه!‌ آسمان ما هم نیست

ای دل خون، ببار و جاری شو

پر خون است آه جام دلم

.

شعرهایم درون خون غرق است

سرخ شد کاغذ و حروفی نیست

نامه‌هایی که بی‌کفن مردند

از غریبی نوشته نامه دلم

.

سر بریدند شعرهایم را

در غروبی که رنگ خون دارد

شعرهایی که شرع ذبحش کرد

تا نباشند در حرامِ دلم

.

من که از خون نوشتم و مردم

پرپر مرغ بسملم آری

و دلم زنده می‌شود در خون

خسته‌ام خسته از دوام دلم

.

ای خیال سپید، من تیره‌ام

محو در تیرگی شب ماندم

دست من را بگیر و کاری کن

رنگ خود را بزن به شام دلم

.

سیر دل کن بیا به خانهٔ دل

یار ای یار ماه آسمانی من

ای چراغ دل پر از دردم

بدرخش آه در مقام دلم

.

زخم دل را تو مرهمی ای یار

آسمان را تو ماه و خورشیدی

آه دورت بگردد این دل من

ای هماره تو التیام دلم

نیمه‌شب بین ۱۶ و ۱۷ بهمن ۱۳۹۷

Comments powered by Disqus