جهان خالیست
***
ابتدا دو بیت از غزلی از بیدل:
جهان ز جنس اثرهای این و آن خالیست
به هرزه وهم مچینید کاین دکان خالیست
به جیب توست اگر خلوتی و انجمنیست
برون ز خویش کجا میروی جهان خالیست
***
و اما...
روز و شبت وهم است
وهمی که بدفهم است
از وهم میخواهی
چیزی به چنگ آری
آری نمیدانی
دنیایمان خالیست
.
بنگر به این دنیا
مانند ظرفی که
از هیچ سرشار است
از ظرف این دنیا
سهم تو هیچ است و
وهم تو بسیار است
باری چه میخواهی؟
این جا دکان خالیست
.
انسان بیسامان
آشفتهٔ دوران
آواره در زندان
ای سارق نادان
در کاهدان ماندی
تا کاه برداری
تو سارق وهمی
وقتی نمیفهمی
این کاهدان خالیست
.
از وهم میخواهی
کوهی بسازی تا
در قله آن کوه
یک آن ببینی که
زیر قدمهایت
یک بیکران خالیست
.
ای دیدنت وهم و
غم چیدنت وهم و
کوشیدنت وهم و
پوشیدنت وهم و
از وهم عریان شو
از وهم خالی شو
حالی به حالی شو
خالی خالی شو
***
وقتی جهان خالیست
بیرون نرو از خود
بیرنگ و بیرو باش
بیرنگ و رو باشی
آیینهخو باشی
آن گاه میبینی
رنگ وجودی تو
وقتی عدم باشی
هستی تو هستی تو
هستی تو این است
جز این، همان خالیست
.
۲۴ شهریور ۱۳۹۷