خیال بی‌زمان

  |   منبع
    برچسب‌ها : 

مرا به خلسه می‌برد نگاه ناگهان تو

مرا جدا کن از زمین، کجاست آسمان تو

مرا جدا کن از خودم، که با خودم غریبه‌ام

نگاه توست آشنا، بگو چه شد نشان تو

ستاره‌ام که بر زمین، سقوط کرده نیمه‌جان

ببر مرا کشان کشان، خوش است کهکشان تو

من و کویر خشک دل، سراب پشت هم سراب

بگو که می‌رسم دمی به چشمه نهان تو

در این سیاه‌چال شب، که بی‌نگاه مانده‌ام

بتاب ماه جان من، که ظلمتم به جان تو

خیال نور ماه تو مرا به خلسه برد باز

که چشم‌بسته دیدمت، حضور ناگهان تو

تو را نگاه می‌کنم، که من توام که تو منی

تفاوتی نمی‌کند میان من میان تو

در این غریبی زمان، به آن دیدنت خوشم

هر آن می‌رسد به من خیال بی‌زمان تو

.

۲۱ دی ۱۴۰۰

Comments powered by Disqus