لگدمال شب

  |   منبع

مثل اوباش سرم ریخته‌اند این غم‌ها

هر طرف دستهٔ بی رحمی و من هم تنها

راه در رفتن از این مخمصهٔ مبهم کو؟

دور و بر جمیعیت ناظر و یک همدم کو؟

دور و بر جمعیت ناظر و یک یاور نیست!

یار و همراه دلم، دشمن غم دیگر نیست!

له شدم زیر لگدهای پر از کینهٔ شب

حال یک خستهٔ بیچاره از این بدتر نیست!

‍‍‍‍***

دختر نور که آمد شب غم رفت کنار

چند سالی است؟ نمی‌دانم و آن دختر نیست...

این که سرپاست «دروغی» است که نامش «مرد» است

از درون سوخته‌ام، ظاهر من پرپر نیست...

۱۳ فروردین ۱۳۹۴

Comments powered by Disqus