رنگ دیوانگی

  |   منبع

پل شدم از خودم گذر کردم

از خودم تا خودم سفر کردم

باز یادِ تو را خبر کردم

آه بیدل مرا کجا بردی؟

.

نرسیدن همان که مقصد ماست

نرسیدن کجای این دنیاست؟

مقصد و جاده‌ای که ناپیداست

عاشقان را به ناکجا بردی

.

شیشهٔ گرم دل شکست آخر

روی آن گرد غم نشست آخر

زیر پایت چه شد که دست آخر

دلم آواره شد، دلم گم شد؟

.

کاش من هم منی که بی‌تابم

گم شوم تا که یافتن یابم

جاده هم رفت و همچنان خوابم

جاده هم رفت و منزلم گم شد

.

کاش پیدا شود دلم تا من

بزنم دل به سوی دریا من

بگذرم از خودم در آن جا من

دور از آغوش خود بیفتم بعد .

در سکوت و فضای بی‌رنگی

باغ حیرت، سرای بی‌رنگی

بوی گل، جلوه‌های بی‌رنگی

و من از هوش خود بیفتم بعد

.

سرزمین خیال را در شعر

کارهای محال را در شعر

جلوه بی‌زوال را در شعر

بسرایم که بیدلی این است

.

شعر آواره تا کجا رفتی؟

شعر! دیوانه‌ای! رها رفتی

خوب شد، از زمین جدا رفتی

که زمین یک حباب رنگین است

.

زندگی هم خیال توخالی است

واقعیت همیشه پوشالی است

پشت من جای خالی بالی است

خود من بال عشق را کندم

و ذلیل زمین و در بندم

و به این حال و روز می‌خندم

شعر را بی‌نتیجه می‌بندم

.

آی بیدل به روح پر دردم

رنگ دیوانگی زدی هر دم

بهار ۱۳۹۷

این سروده اشاره‌هایی به شعر بیدل دارد، در واقع نوعی عشق‌بازی و ابراز محبت شخصی به حضرت بیدل است، چرا که او رنگ دیوانگی به روح پر درد من زده است.

بیت‌هایی از بیدل که یاد آن‌ها مرا دیوانه می‌کند، مدت‌ها در هر حالی آن‌ها را زمزمه می‌کردم و مست می‌شدم از تکرار تصاویر خلق‌شده توسط او:

زین بحر جهانی خطراندیش گذشت

آسوده همین کشتی درویش گذشت

محو است کنار عافیت بی‌تسلیم

باید نفسی پل شد و از خویش گذشت

.

گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم

رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم

.

به جست‌وجو هر طرف شتابم، همان جنون دارد اضطرابم

به زیر پایت مگر بیابم، دلی که گم کرده‌ام به کویت

.

یافتن گم کردنی می‌خواهد اما چاره نیست

کاش گم کردم، چه سازم؟ گم شدن گم کرده‌ام

.

کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم؟

یعنی دو سه گام آن سوی آغوش خود افتم

Comments powered by Disqus