سرزمین زمستان
از آن بهار درخشان
به سرزمین زمستان
چه کوچ تلخ و چه دردی
.
چه درد سخت و فشاری
وطننداری و زاری
چه زندگانی سردی
.
ببین ببین وطنت را
تمام جان و تنت را
سپردهای به ملخها
.
و چار فصل وجودت
تمام بود و نبودت
شدهاست موسم یخها
.
از این جماعت دمسرد
چه میکشیم؟ فقط درد
رسیدهایم به پایان
.
هوای منجمد دین
و یک خدای دروغین
و اجتماع گدایان
.
چه میکشیم جماعت
شکستهایم به غایت
که این زمان شده نفرین
.
رسیدهایم به پایان
به سرزمین زمستان
جهانمان شده نفرین
.
نیمه شب ۲۰ مرداد