آخرِ زمان

چشم وا کن زمین، زمین‌گیر است

آسمان تیره آسمان پیر است

سفره هم از گرسنگی سیر است

ناله ما بدون تاثیر است

ما به آخر رسیده‌ایم اینک

.

چشم وا کن زمین، زمین خورده است

آسمان گوشه‌گیر و پژمرده است

باد بود و نبود را برده است

غصه دل‌های شاد را خورده است

راه را بسته دیده‌ایم اینک

.

راه فردا به رویمان بسته

ای اسیری! در زمان بسته

آسمان خسته آسمان بسته

هر چه بود از جهانمان جسته

تو بگو مقتدای وارسته

تو چه کردی؟ بریده‌ایم اینک

.

تو بگو ای خدای خودخوانده

ای عذاب و بلای وامانده

که حضور تو نور را رانده

تیرگی را چشیده‌ایم اینک

.

اینک از پشت پنجره هر بار

چشم ما رو به صحنه‌ای غم‌بار

با نماهای کار آخر تار

اسب تورین و این زمانهٔ تار

کنج‌ ظلمت خزیده‌ایم اینک .

روز روشن ندیده‌ایم آری...

ما به آخر رسیده‌ایم آری...

.

  • اشاره‌ای به فیلم اسب تورین آخرین ساختهٔ بلا تار .

تیر ماه ۱۳۹۸

چقدر زنده ماندن

زمینو گرفتن، هوا رو گرفتن

همه اتفاقای ما رو گرفتن

ببین جایگاهی نمونده برامون

یه عده ستمگر نشستن به جامون

به حال خوشی که نمونده خوشیم و

همه لحظه‌ها رو چه بد می‌کشیم و

زمانو به دست کیا ما سپردیم؟

چقد زنده موندیم؟ چقد ما نمردیم؟

چقد زنده موندیم؟ نباید بمیریم؟

از این که به دست شغالا اسیریم

یه عده نوشتن که افیون دینه

ولی حال ما، کار افسون دینه

طلسمه که نفرین شدیم و اسیریم

چقد زنده موندیم؟ نباید بمیریم؟

خود ما طلسمو نوشتیم و حالا

همه چی شده ارث قوم شغالا

چه روزای تاری که پایان نداره

باید ابر رحمت سیاهی بباره؟

کسوف بدون نهایت ندیدم

سیاهی مطلق به غایت ندیدم

بمونم کجا؟ با چه حالی بخندم؟

به این قوم نفرین‌شده دل ببندم؟

ولی پشت این شب دوباره طلوعه

زمان رسیدن، زمان شروعه

زمان رسیدن به روزای خورشید

به امواج آروم دریای خورشید


تیر ماه ۱۳۹۸

دفتر شعر

چشمان تو در خواب

یک دفتر شعر است

با من چه می‌گوید

از چشم تو در خواب

این دفتر بسته

چشمم چه می‌خواند؟

.

وقتی که در خوابی

چشمان من هر آن

خیره به چشمانت

تا دفتر شعرت

از شرق زیبایی

شعر شکفتن را

بر من بباراند

.

هر لحظه چشمت

زیبایی ناب است

وقتی که بیدار و

وقتی که در خواب است

این راز زیباییست

این راز را تنها

چشم تو می‌داند

.

هر لحظه چشمت

شعر شروعی نو

در عمق چشمانت

یک عالم آغاز است

فصل رسیدن را

چشم تو می‌ماند

تا آخر دنیا

این فصل می‌ماند

.

صبح ۲۸ اردیبهشت

چشمانت

خورشید درخشان تو و چشمانت

تو جان منی جان تو و چشمانت

هر لحظه تویی و جلوه زیبایی

چشمان تو، چشمان تو و چشمانت

.

۲۰ اردیبهشت

موسیقی باران

بوی نم باران است

بر پنجره می‌کوبد

این پنجره را وا کن

.

بگذار که باران هم

در خانه برقصد باز

مهمانی باران را

این بار تو بر پا کن

.

باران غزلی تازه است

از شاعر بی‌رنگی

با مصرع هر قطره

هر لحظه آن جاری

نو می‌شود انگاری

این شعر تماشایی‌ست

بنشین و تماشا کن

.

او قاصد دریاهاست

بگذار که دریا هم

در خانه ما باشد

این لحظه زیبا را

تو راهی دریا کن

.

او قاصد دریاهاست

از وسعت و از پاکی

انگار خبر دارد

.

هر لحظه این باران

پرواز کبوترهاست

انگار زمان این بار

پر دارد و پر دارد

.

پرواز کن از خانه

بگذار تو دستت را

در دست من و باران

بگذار که این باران

از خانه ما، ما را

بردارد و بردارد

.

موسیقی باران است

جاریست سرود عشق

از سوی تو می‌بارد

.

۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸

چه عشقی تو

    برچسب‌ها : 

تا که پیدا شدی درخشیدی

عالم تیره از تو روشن شد

نور چشم منی، چه عشقی تو

.

محور در نور تو شدم باری

با تو انگار من یکی هستم

چقدر روشنی، چه عشقی تو

.

جلوه هر چه دیدنی ای تو

با تو می‌بینم ای سراسر نور

تو خود دیدنی، چه عشقی تو

.

ای تو که محو نور تو هستم

غرق عشق تو شعر یادم رفت

چقدر عشقی و چه عشقی تو

.

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۸

درخشش اکنون

    برچسب‌ها : 

هر آن چه گفته‌ام از توست، همه زبان منی تو

هر آن چه دیده‌ام از توست، که دیدگان منی تو

سرود عشقی و ای عشق به جان من که رسیدی

شدی تمام وجودم، همه جهان منی تو

چراغ روشنم ای ماه، نه ماه‌تر تویی ای جان

که روشنای جهانی، تو کهکشان منی تو

شمیم عطر گلی گل، لطیف و پاک و پر از حس

معطر است دهانم که بر زبان منی تو

منم پرنده عاشق، به جست‌وجوی تو بودم

رسیده‌ام به حضورت، که آشیان منی تو

نه آشیان که تو جانی، نه جان که قلب جهانی

زمین من تویی ای یار، و آسمان منی تو

تو رنگ و روی زمانی، تویی درخشش اکنون

همیشه نور تو در من، همیشه آن منی تو

.

۲۷ فروردین ۱۳۹۸

شب موهات

ای که شب موهات سکوتی است دل‌انگیز

چشمم به تو و از شب آرام تو لبریز

دیوانهٔ آغوش تو و موی تو هستم

ای یار مرا با شب موهات درآمیز

.

بهار ۱۳۹۸

اکنون

و دلم تنگ تو و تنگی آغوش تو است

و چه نقشی به دلم تنگی آغوش تو بست

حال من یکسره با تنگی آغوش تو مست

که وجودم همه با تنگی آغوش تو هست

...

هستم از بودنت ای یار تو اکنون منی

نیمه‌شب ۲۰ فروردین ۱۳۹۸

رفتی

    برچسب‌ها : 

رفتی و سیل اشک مرا غرق کرد و برد

جان جهان گرفته شد و هر چه بود مرد

رفتی... بهار عمر مرا برده‌ای و من

این ناشکفته غنچه خزان دیده و فسرد

رفتی شکست آن که حریفش نبود کوه

بالای بیستون سر عاشق به سنگ خورد

رفتی و آه گریه مرا در خودش گرفت

دلتنگی تو ابر دو چشم مرا فشرد

رفتی و این غبار شد آواره خیال

دستت به بادهای زمانه مرا سپرد

رفتی و نور خانهٔ آیینه رفت و رفت

رفتی و نور جان مرا رفتن تو برد

۱۷ فروردین ۹۸