دیدنی نیست

    برچسب‌ها : 

دیدنی نیست آن چه می‌بینید

که غبار شب است پیوسته

راه خورشید و ماه هم بسته

تو ببین مقتدای وارسته

کار تو، کار دیو دین این است

.

دیو آمد، و فرشتگان مردند

خنده را از میانمان بردند

هر چه بود و نبود را خوردند

کلماتم چقدر افسرده اند

چهره سرزمین چه غمگین است

.

سرزمینم سراسرت خشکی است

و درخت تناورت خشکی است

دیو دین ای که پیکرت خشکی است

حاصل کشت باورت خشکی است

بذر تو، بذر نفرت و کین است

.

حاصل کشت دین تنفر شد

سفره‌ها از غم و بلا پر شد

نان مردم چقدر آجر شد

سفره‌ها هم شبیه آخور شد

این بلایا عوارض دین است

.

دین، زمین را پر از ددان کردی

چه قدر جور این زمان کردی

آه ما را چه بی‌زبان کردی

و زمین را زباله‌دان کردی

چه قدر چهره تو چرکین است

.

و دروغ است، هر چه می‌گویی

بی‌فروغ است هر چه می‌گویی

جیغ بوق است هر چه می‌گویی

کشک و دوغ است هر چه می‌گویی

گفته‌های تو وهم سنگین است

.

منجی و مقتدای تو پوچی است

همه راه‌های تو پوچی است

ابتدا، انتهای تو پوچی است

پوچ مطلق، خدای تو پوچی است

پوچی محض، ذات دین این است

.

آبان ۱۳۹۸

تک‌بیت

چهره دیدنی دین چقدر چرکین است

و ببینید که این چهره سراسر کین است

...

آبان ۱۳۹۸

زبان مرده

    برچسب‌ها : 

و زبان مرده و ما در همه جا بی‌حرفیم

بی‌زبان پشت سر هم چقدر می‌حرفیم

مثل زنگیدن و رنگیدن و فعلیدن و درد

که غلط هر چه به صرفه‌است فقط می‌صرفیم

شعرهایی که شل و له‌شده و وارفته‌اند

نه زبان مانده نه معنا، نه به ظاهر ژرفیم

گل گرفتیم سراسر به در عالم راز

بی‌چراغان زبان جمعیتی پرحرفیم

آه جمعیت دم‌سرد زمین ما را کشت

همه جا یاوه و ما غرق سراب برفیم

و جهان پوج و زبان خالی و معنا گم شد

از تهی پر شده ماییم، سراپا ظرفیم

ما در اندوه زبان، هر طرفی گریه‌کنان

ای مسیحای زبان، منتظر یک حرفیم

***

ای مسیحای زبان، منتظر یک نفسیم

ما در اندوه زبان، هر طرفی گریه‌کنان

و مسیحای زبان جنبش دریای دل است

باز برگرد به خود ای تو مسیحای زبان

این در عالم راز است که باز است برو

به زبان زنده شو ای جان جهان، جان جهان

...

آبان ۱۳۹۸

عالمی نو

    برچسب‌ها : 

در زمین مانده‌ام در این بن‌بست

کاش می‌شد که داشتم بالی

در تو پر می‌زدم سراسر من

آسمانم تویی تویی ای جان

.

آسمان چشم‌های زیبایت

که زلال است مثل بودن تو

هستی‌ات بی‌کرانگی دارد

بی‌کرانم تویی تویی ای جان

.

دشت سرسبز هستی‌ات هر بار

با بهاری دوباره می‌خندد

محو بزم طراوتت شده‌ام

میزبانم تویی تویی ای جان

.

کاش می‌شد که هر زمان با تو

هر زمان با تو هر مکان با تو

لحظه‌ها با تو زنده اند آری

که زمانم تویی تویی ای جان

.

می‌تپد قلب عالمی با تو

رگ عالم به عشق تو جاری‌ست

من همان عالم پر از رازم

ضربانم تویی تویی ای جان

.

من همان عالم پر از رازم

عالمی تازه با تو می‌سازم

ای تو جان جهان من ای عشق

جان جانم تویی تویی ای جان

.

من همان عالم پر از رازم

آسمان بیدل و پرنده منم

بیدل و آسمان نگاه تو است

آشیانم تویی تویی ای جان

.

بیدل دهلوی نگاه تو است

ای نگاه تو جلوه‌ی بودن

در تو من هستم و وجودم تو

که جهانم تویی تویی ای جان

.

بیدل دهلوی نگاه تو است

و نگاهت بهار اشعار است

هر چه من گفته‌ام نگاهت گفت

که زبانم تویی تویی ای جان

.

بیدل دهلوی نگاه تو است

که وجود و عدم درونت گم

کشف کردم تو را و دیدم من

که هر آنم تویی تویی ای جان

.

بیدل دهلوی نگاه تو است

از وجود و عدم سرودم من

با تو هستم

و با تو بودم من

هر زمانم تویی تویی ای جان

.

هر زمانم تویی تویی جاری

لحظه لحظه به تو می‌اندیشم

و نگاهم به آسمان خیره

آسمانم تویی تویی ای جان

.

آسمان پر از ستاره تویی

شب چه زیباست ای نگاهت نور

بین انوار دیدگانت من

کهکشانم تویی تویی ای جان

.

ما همان عالم پر از رازیم

عالمی نو دوباره می‌سازیم

با نگاهت به عالمی جان بخش

جان جانم تویی تویی ای جان

-

دوشنبه، ۲۹ مهر ۱۳۹۸

طراوت

نقاشی سبزی همه جا می‌بینم

این جنگل عشق است، چه ها می‌بینم

زیبایی بکر است که دیدم هر سو

در برکه چشم تو صفا می‌بینم

.

۲۹ مهر ۱۳۹۸

جهان خالی است ۲

    برچسب‌ها : 

گوشه دلگیری و بالشت خیس

گریه کنید آه، زمین خالی است

خانه ویران تو و سیل درد

حال و هوای تو چه بدحالی است

.

چشم تو دریاچه خشکیده آب

در غم دنیای سراسر خراب

آه زمین خالی و هستی سراب

خوب که هستی تو پوشالی است

.

ای خر نو بار ببر هر طرف

آدم بیچاره خر بی‌هدف

کار بکن، عمر تو شد بد تلف

زندگی‌ات خوردن و حمالی است

.

عالم و آدم همه وهم است و خواب

آه زمین خالی و هستی سراب

دور شو از وسعت این منجلاب

گوشه خانه بنشین، عالی است

.

من که نشستم به تماشای ما

نقش گلی هست سراپای ما

نیست گلی در همه دنیای ما

هر چه که دیدیم گل قالی است

.

صورت نقاشی و ما آینه

هستی ما در همه جا آینه

آینه در آینه‌ها، آینه

آینگی آه چه احوالی است

.

اشک روان است و زمین گل شده

ای دل آواره چه حاصل شده

روز و شبت خواندن بیدل شده

گفت که وهم است، جهان خالی است

.

مهر ۱۳۹۸

پای زمان

    برچسب‌ها : 

در عالم گلاگل حیرت‌نگاه من

زیبایی تو است که آغاز می‌شود

وقتی که خنده‌های تو گل می‌کند ببین

چشمم به روی دشت گلی باز می‌شود

.

پای زمان رسیده به آغاز ماه مهر

من که درون عالم زیبایی توام

هر چار فصل جلوه ناب است نزد تو

هر فصل از نگاه تو آغاز می‌شود

.

هر شاعری که آمده از تو نوشته‌است

بیدل به یاد جلوه چشم تو شعر گفت

شاعر شده‌است عالمی اما هنوز هم

شعر نگاه توست که ممتاز می‌شود

.

من شاعرم، تمام من آیینه تو است

در من تو شعر ناب خودت را سروده‌ای

دیدی چه عالمی‌ست وجودت، چه عالمی

خورشید ذات‌ توست، جهان‌ساز می‌شود

.

وقتی که شعر ناب تویی مقطع غزل

زیبایی تو است که آغاز می‌شود

وقتی که خنده‌های تو گل می‌کند ببین

چشمم به روی دشت گلی باز می‌شود

.

پای زمان رسیده ...

.

۶ مهر ۱۳۹۸

وطنم، وَ تنم

نفسم گرفته و غرق دود

که غبار غربت و تیرگی

زده بود خون به نگاه من

.

و شب زمین و زمانه را

نه نهایتی

و نه طاقتی

و نه کورسوی سعادتی

همه جا به رنگ هر آن چه بود

همه جا سیاهی و آه من

.

و‌ وجود، مطلق تیرگی

وطنم نبود و سراب بود

و تنم درون محیط آن

شده بود غرق سیاهی‌اش

و نه ساحلی

و نه تخته‌ای

که به ناگهان نگاه من

تو رسیدی ای همه راه من

.

***

و در آن حوالی تیرگی

تو طلوع روشنی‌ام شدی

به نگاه روشن تو قسم

که تو آسمانی و ماه من

.

و در این زمان که وطن گم است

وطنم تویی

وَ تنم تویی

همه تو منم

همه من تویی

و در این هجوم غبارها

تو شدی قرار و پناه من

.

شهریور ۱۳۹۸

سرزمین زمستان

از آن بهار درخشان

به سرزمین زمستان

چه کوچ تلخ و چه دردی

.

چه درد سخت و فشاری

وطن‌نداری و زاری

چه زندگانی سردی

.

ببین ببین وطنت را

تمام جان و تنت را

سپرده‌ای به ملخ‌ها

.

و چار فصل وجودت

تمام بود و نبودت

شده‌است موسم یخ‌ها

.

از این جماعت دم‌سرد

چه می‌کشیم؟ فقط درد

رسیده‌ایم به پایان

.

هوای منجمد دین

و یک خدای دروغین

و اجتماع گدایان

.

چه می‌کشیم جماعت

شکسته‌ایم به غایت

که این زمان شده نفرین

.

رسیده‌ایم به پایان

به سرزمین زمستان

جهانمان شده نفرین

.

نیمه شب ۲۰ مرداد

قفل بی‌کلید

له‌ کرده‌است ما را

زیر هجوم ساطور

این دین سرد و بی‌نور

ماها شکست خوردیم

آری شکست! بدجور

جز تیرگی ندیدیم

.

ما را قفس‌نشین کرد

کنج‌ قفس چه شیریم

اما چه سود اسیریم

از هر طرف که رفتیم

از هر طرف اسیریم

از زندگی چه سیریم

ما کودکان پیریم

از زندگی بریدیم

.

دستان ما شکسته

پاهای ما چه خسته

ما گنگ و لال ماندیم

هر شب جنازه‌ای را

تا تخت خود کشاندیم

دریاست‌ نام ما، حیف

دریا به گل نشسته

ما راه‌های بسته

ما قفل بی‌کلیدیم

.

مرداد ۱۳۹۸