همین
آغوش تو فردوس برین است همین
چشمان تو با ماه قرین است همین
نه بهتری از هر آن چه گفتم آری
زیبایی محضی و همین است همین
.
نوروز ۱۳۹۸
چشمان تو شعرهایم
چشمان تو شعرهایم، وقتی که بیدار و خوابند
باید همه واژگانم ، شعر از نگاهت بیابند
چشمان تو باز و هر آن، دریای شعرم درخشان
امواج نرم و تلألو، هر دم که بر من بتابند
چشمان خواب تو گویا، از هر چه شب، شبترند و
غرق سکوت شب عشق، چشمان من هم بخوابند
ای شاهبیت دو چشمت، در دفتر عشق، روشن
هر لحظهام این دو مصرع، از بس که زیبا و نابند
ای چشمهای تو نوری از آسمانها به سویم
عمری سوالات شب را چشمان ماهت جوابند
.
۲۹ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۳
آغوش تو
آغوش تو آسمان پرواز من است
دروازه زندگی و آغاز من است
حیرتکدهای باز شده در بر من
چشم تو کلید این در باز من است
.
هر لحظهٔ با تو آسمان روشنتر
با چشم تو گویا که جهان روشنتر
ای روشنی چشم و دل و جانم تو
هر لحظه در آغوش تو جان روشنتر
.
چون منظرهٔ جنگلِ در مه پنهان
یا مثل طراوتی که دارد باران
یا مثل درخشندگی چشمه و نور
آغوش تو زیبایی محض است هر آن
.
هر آنِ تو آواز شگفتی ست مرا
حیران توام محو تو و محو صدا
آواز نفسهات، صدای قلبت
آغوش تو موسیقی ناب است بیا
.
۲۴ اسفند ۱۳۹۷
رنگ یار
آسمان رنگ آبیاش از پیش
برکه بکر نابیاش از پیش
با حضور تو بیشتر شد یار
.
چشم تو چشمهسار جانان است
در لطافت سرود باران است
آینهخانهای درخشان است
یا که نه! گلشن و گلستان است
با تو این من که در تو حیران است
با خودش خویشتر شد یار
.
زندگی مثل قاب نقاشی
رنگ زیبا به آن تو میپاشی
مثل دیوار و نقشه کاشی
هر طرف شاعرانه شد بسیار
.
ای که آهنگ بودنت زیبا
مثل امواج دلکش دریا
حوض و آب است و این صدا گویا
هر نفس میرسد به من هر جا
عشق تو بیکرانه شد بسیار
.
زنده با رنگ تو منم ای یار
محو آهنگ تو منم ای یار
.
۱۳ اسفند ۱۳۹۷
نگاه خیرهٔ تندیس
یک عمر به یک نقطه فقط زل زده است
تندیس نگاهش به کجا پل زده است
با خیرگی نگاه خود میگوید
یک عمر به پاهای زمان غل زده است
.
۲۰ بهمن ۱۳۹۷ - پارک لالهٔ تهران، کنار تندیس خیام
نقش چشم تو آینهزاریست...
چشمهای تو قاب نقاشی ست
نقش زیبای عالم راز است
نقش چشمت دری ست رو به کجا؟
این در راز رو به چی باز است؟
.
نقش چشم تو آینهزاریست
که مرا در خودش پریشان کرد
من که حیران چشمهای تو ام
آینه صورتش چه ممتاز است
.
پر زدم در هوای چشمانت
مثل قویی سبک، معلق من
میپرم هر کجای این عالم
تازه این ابتدای پرواز است
.
غرق غرقم در عالم چشمت
آه از این رودهای جاری تو
آه ویران شدم در این امواج
چشمهای تو منبرانداز است
.
مرده بودم در این کویر شگفت
ابر چشم تو ناگهان بارید
با نگاه تو زنده شد جانم
چشمهای تو عین اعجاز است
. ۱۸ بهمن ۱۳۹۷
بداهه
ای خیال لطیف و برفی من
سر بزن سر بزن به بام دلم
تا سپیدی مطلق جانم
رنگ خود را بزن به نام دلم
.
عمرها شد که روزگار سیاه
آسمان را گرفته از همه کس
ای سپیدی آسمان برگرد
آسمان باش در تمام دلم
.
ماه را در آسمان ما گم شد
ماه نه! آسمان ما هم نیست
ای دل خون، ببار و جاری شو
پر خون است آه جام دلم
.
شعرهایم درون خون غرق است
سرخ شد کاغذ و حروفی نیست
نامههایی که بیکفن مردند
از غریبی نوشته نامه دلم
.
سر بریدند شعرهایم را
در غروبی که رنگ خون دارد
شعرهایی که شرع ذبحش کرد
تا نباشند در حرامِ دلم
.
من که از خون نوشتم و مردم
پرپر مرغ بسملم آری
و دلم زنده میشود در خون
خستهام خسته از دوام دلم
.
ای خیال سپید، من تیرهام
محو در تیرگی شب ماندم
دست من را بگیر و کاری کن
رنگ خود را بزن به شام دلم
.
سیر دل کن بیا به خانهٔ دل
یار ای یار ماه آسمانی من
ای چراغ دل پر از دردم
بدرخش آه در مقام دلم
.
زخم دل را تو مرهمی ای یار
آسمان را تو ماه و خورشیدی
آه دورت بگردد این دل من
ای هماره تو التیام دلم
نیمهشب بین ۱۶ و ۱۷ بهمن ۱۳۹۷
کویر بدون مرز وجود
سخت درمانده و اسیرم من
هر طرف میروم بیابان است
در کویری به وسعت هستی
چشمهایم همیشه حیران است
.
در کویر بدون مرز وجود
راه بیرونشدی از این جا نیست
هر که میآید از عدم این جا
تا ابد بیدریغ مهمان است
.
ما که مهمان در این بیابانیم
هر طرف میرویم گویا که
سر جای خودیم بیحرکت
شش جهت گرد و خاک و توفان است
.
من از آوارگان این دشتم
هر طرف من پی تو میگردم
کاش پیدا شوی در این غربت
بی تو جانم همیشه ویران است
.
رنج آوارگی و تنهایی
پس کجایی؟ کجای دنیایی؟
بس که هستی تو را نمیبینم
این قدر هستیات نمایان است
.
این قدر هستیات نمایان است
که ندیدم تو را که غرق توام
در خودم دیدمت تو را ای من
چقدر دیدن تو آسان است
.
در کویر بدونمرز وجود
هر چه دیدیم غیر یار نبود
.
۱۰ بهمن ۱۳۹۷ تهران
.
خیابانهای حوالی میدان انقلاب
خانهٔ آیینه
سیل اشکم خانهٔ دل را که ویران میکند
ناگهان ویرانه را یک آن گلستان میکند
این گلستانی که از عشق تو رنگارنگ شد
ابر چشمان مرا هر لحظه باران میکند
آینهخانه است این جا آینه در آینه
چشمهایت را به روی خویش حیران میکند
باغ آیینه چه رازی دارد این باغ شگفت
هر که را عاشق کند ناگه پریشان میکند
آه آغوش تو آیینه است جانت آینه
امن آغوشت مرا جانانه مهمان میکند؟
منتظر ماندم بیایی از پس هفت آسمان
خانهٔ آیینه را چشمت درخشان میکند
۳۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۵
یار
...
خون است دلم، خون دلم هم یار است
من غرق غمم، آه همین غم یار است
حیران شدهام دور که گردم امشب
وقتی همه عالم همه عالم یار است
در غفلتم از یار؟ نه این ممکن نیست
من دور هر آن چیز بگردم یار است
یار است نفس میکشد و میگوید
این مصرع و هر صحبت و هر دم یار است
بیراهه و راه است و سکون و حرکت
هر راه که میروی مسلم یار است
سنگ است و بت است و بتپرست است شگفت
هم بنده و هم اله آدم یار است
هر وضع که پیداست در این عالم ضد
او دید که هم شادی و ماتم یار است
هر چیز که او گفت نوشتم امشب
هر چیز که در شعر نگفتم یار است
تو یاری و او یار و همه عالم یار
من یارم و من یارم و یارم یار است
. نیمهشب
پایان ۲۷ دی و لحظه شروع ۲۸ دی ۱۳۹۷