آنِ بیکران
ما درختان سبز فصل بهار
نم باران و لحظهٔ دیدار
روی هر برگ بارش اشعار
روی هر برگ ما زمان جاریست
.
دستهامان به سوی باران است
در همین لحظهای که مهمان است
قطره قطره زمان چراغان است
شور هستی در آسمان جاریست
.
شور هستی نمایی از یک شعر
چکه چکه صدایی از یک شعر
قطرهها قطعههایی از یک شعر
شعر بیرنگیات هر آن جاریست
.
شعر بیرنگیات چه رنگین است
بیت بیتش گل مضامین است
هر نفس حیرت است و تحسین است
آن به آن شعر لامکان جاریست
.
رنگباران و عطر گلهایت
محو زیبایی سراپایت
لحظهای موعد تماشایت
لحظهای عیش جاودان جاریست
.
لحظهای... آن... چه تازهتر شدهایم
غرق شعر توایم و تر شدهایم
آه در قطره غوطهور شدهایم
قطره این آنِ بیکران جاریست
.
فروردین ۱۳۹۹
درون سینهٔ من
درون سینهٔ من ای پرنده محبوسی
و بال میزنی اما نمیپری هرگز
نفس نفس زدن من، تلاش جانکاهم
.
درون سینهٔ من لحظه لحظهاش خون است
که هر نفس به قفس میخوری پرندهٔ دل
و باز میتپی ای دل، به رنجت آگاهم
.
درون سینهٔ من شعر پر زدن جاری ست
پرنده کاش صدایت به آسمان برسد
در ازدحام صداها مچاله شد آهم
.
درون سینهٔ من عالمی غم و یأس است
که ای پرنده زمان میرود، تو در بندی
شکست و حسرت پرواز و عمر کوتاهم
.
درون سینهٔ من ای پرنده ساکت باش
که خارج از قفست هم زمانه زندان است
حصار و میلهٔ زندان شدهاست دنیا هم
.
درون سینهٔ من شمع کوچکی زندهاست
پرنده پر نزن آرام در دلم بنشین
که شعر خانهٔ نور است در شبانگاهم
.
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
سیاهی شب
چشمان من از سیاهی شب، سرشار
دریاست ولی بدون مرز است و کنار
عالم شده غرق شب دو عالم دیدار
هر لحظه شب موی بلندت هر بار
.
۲۷ بهمن ۱۳۹۸
ای شب
محو شد ماه گوشهای خوابید
باز نور سیاه شب تابید
چه قدر خوش رسیدهای ای شب
.
مطلق بیکرانگی رنگت
نغمهها در سکوت آهنگت
واجد هر پدیدهای ای شب
.
در تو پیداست هر چه پنهان است
چشمه محویت درخشان است
عالمی را گزیدهای ای شب
.
و حضورت زبان بیداری است
عالمی شعر در دلت جاری ست
چه بلندی، قصیدهای ای شب
.
هر کجا عالم تماشایات
و جهان پر شد از نفسهایت
به جهان جان دمیدهای ای شب
.
تو قدم میزنی، عبورت غیب
هستی و نیستی، حضورت غیب
در وجودت چه دیدهای ای شب-
-که در آیینهها شدی پیدا
و بر این بوم هیچ، یعنی ما
نقش هستی کشیدهای ای شب
.
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
باد میآید
آی هستی چه قدر سنگینی
قامتم خم شدهاست میبینی
تو سواری، نشسته بر زینی
ما همه اسبها، دوان هستیم
.
تو سواری و تیز میتازی
میکُشی و دوباره میسازی
ما همه مهرههای این بازی
همه بازیچه جهان هستیم
.
بازی زندگی و سرگرمی
بازی کشتن است بیشرمی
ریزش خون، چه ریزش نرمی
جوی خونیم ما روان هستیم
.
آدمی برگ خشک ناچیز است
و زمین فصل سرخ پاییز است
تیغ هستی چقدر خونریز است
ما به فکر دمی امان هستیم
.
دم تیغش دمی امان داده
این زمان را به ما نشان داده
او که دریای ژرف آن داده
غرق آنی که ما در آن هستیم
.
باد میآید و زمان جاریست
و هوای لطیف جان جاریست
این بهاران بیکران جاریست
ما درختان همین زمان هستیم
تا که هستیم ما جوان هستیم
.
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
برف سیاه
برفی سیاه بارید
اندوه و آه بارید
یا خون به راه بارید
این حال و روز مرگ است
.
صد رنج در کمین است
افسون شخص دین است
دمسردی زمین است
سرما و سوز مرگ است
.
از دشت ناله جوشید
رود زباله جوشید
صد چاه و چاله جوشید
در قعر چاه ماندیم
.
ماندیم... جان هلاک است
خورشید زیر خاک است
هر گوشهای مغاک است
ما بیپناه ماندیم
.
گفتیم هر چه خون شد
آواز سرنگون شد
هم واژه واژگون شد
هم شعر رنگ و رو باخت
.
جان جهان: زبان مرد
خون شد زمین، زمان مرد
اندوه نیمهجان مرد
اندوه تازهای ساخت
.
دمسردی زمستان
در خانههای ویران،
از زندههای بیجان،
اندوه و آه بارید
.
شب پشت شب، همین است
سرما و سوز دین است
وضع هوا چنین است: برفی سیاه بارید
.
۲۹ دی ۱۳۹۸
آسمان در قفس
آسمان را در قفس انداختی
زندگی را از نفس انداختی
چون که دیدی این پرنده جان ماست
تیر در دست و ... سپس انداختی
سوی ما بیچارگان شلیک کن
خانه خورشید را تاریک کن
.
نفرتی، ترسی، سراپا کینهای
مقتدای دین سراسر باختی
خانهات ویران که در هر گوشهای
آمدی ویرانههایی ساختی
زندگی را کشتهای، ما را بکش
آخرین پرواز دلها را بکش
.
هرزهجولانی، بلاخیزی ببین
چون به کِشت مرگ و غم پرداختی
داس در دست تو داس کشتن است
هر درختی را که بود انداختی
آفتی و در جهان افتادهای
شاهزالویی به جان افتادهای
.
از نگاهت ظلم میبارد فقط
سوی ما ای قاتل دل، تاختی
تا که دیدی زندگی در جان ماست
جان ما را در قفس انداختی
مقتدای دین سراسر ظلمتی
محنتی و محنتی و محنتی
...
۲۱ دی ۱۳۹۸
دریای راز
من که دریای توام، موج به موجم عشقت
و تو دریای منی، ژرفترین دریایی
بیکرانی و وسیعی همه جا از تو پر است
عالم راز تویی، ای که پر از معنایی
غرق دریای توام، هر طرفم دیدن توست
من که حیران تماشا، چه قدر زیبایی
دم به دم محو درخشانی آهنگ تو ام
نور دریاست که با هر نفسم میآیی
هر دم و بازدم من همه آهنگ تو است
نبض دل موج تو، ای که تپش دنیایی
همه هستی من غرقه دریای تو است
من تو ام، تو منی و من تو ام و تو مایی
.
۱۳ دی
تماشاگه راز
تو باغ گل خنده و من مست تماشا
حیران توام ای همه زیبایی گلها
با خنده تو باغ گلی سبز شد آری
ای که همه گلهای جهان از تو شکوفا
تو فصل بهار دل و زیبایی باغی
تا دیدمت ای عشق شدم بیسر و بیپا
تا دیدمت ای عشق شدم بیدل و بیدل
من دیدمت ای نور هم این جا و هم آن جا
بوسیدمت ای ماه در آیینه هر شعر
روشن شدم از تابش عشق تو سراپا
.
ای سبزترین رنگ تماشاگه رازم
باید که به زیباییات ای عشق بنازم
.
ای آینه ای چشمهٔ شفاف درخشان
در باغ گلت چشم مرا باز بچرخان
ای جلوه تماشای تو زیبایی محض است
از ابر نگاهت به دلم نور بباران
خورشید جهانتاب تو آغاز طلوعی
خورشید تویی هستی من، ای همه جان
ای من تو و تو من، شدهایم و چه حضوری
ای عشق تو جان منی و جانی و جانان
.
ای منظره ای مِه که تویی عالم رازم
باید به تماشای تو ای عشق بنازم
...
۱۱ دی ۱۳۹۸
تیک تاک
تیک تاک ساعت
نبض دل
انتظار
گامهای یار
آذر ۱۳۹۸