قصر رؤیا
باید تو را یک شب آخر از خواب خود پس بگیرم
تا با تو پایان بگیرد دوران تلخ اخیرم
دوران سرمای بی حد، چشمان قندیل بسته
در باد موهای برفی، من یک زمستان پیرم
ای فصل خوبم که رفتی! زیباتر از هر بهاری
بعد از تو توفان شن شد من خستهای در کویرم
زیبا سفر کردهای تو از واقعیت به رؤیا
حالا به شوق نگاهت در خواب و رؤیا اسیرم
خواب تو عین بهشت است تو حور عینی نه بهتر
در روزگار جهنم خواب تو را میپذیرم
می دزدمت ای جواهر از قصر زیبای رؤیا
تو کوه و دریای نوری، تاریکیام! من فقیرم
وقتی تو را پس گرفتم از خواب طولانی شب
آن قدر می بوسمت تا از خستگی من بمیرم
۲۸ آذر ۱۳۹۴
ضد من
روزگاری ست که تنهایی و غم همدست اند
در دیدار تو را سخت به رویم بستند
نفسم تنگ شد از بوی هوای بی تو
چند تُن دود، درون ریههایم جستند
گوشهٔ خانهٔ خود غرق شدم در یادت
گنجهای ته دریای تو زیبا هستند
چشمهای تو شرابی و زمینگیرم کرد
چشمهای من از آن روز همیشه مست اند
دوستت دارم و عشقت شده عضو بدنم
جوری انگار مرا سفت به عشقت بستند
روزگاری ست که هر روز سرم بر دار است
بی تو ضد من خسته همه چی هم دست اند
۱۷ آذر ۱۳۹۴
نمیر
نمیر آسمون پر از خاطره
تویی آخرین سرپناهم بمون
من و بیکسی تووی این خونهایم
تویی سقف این خونهٔ بی نشون
.
دل بیکسی و دل من فقط
به این سرپناهی که هست دلخوشه
نمیر آسمونم بمیری بری
من و بیکسی رو غمت می کشه
.
اگه تو خراب شی سر ما یه روز
دیگه چی میمونه بگو آسمون
من و بیکسی دربهدر بعد تو
نباید بمیری، نمیر و بمون
.
چرا آسمونم شدی پیر پیر
نمیر و نمیر و نمیر و نمیر
.
نگات میکنم تیره و خستهای
شبیه من و روزگار سیاه
کجا رفته روشنترین رنگ تو
کجا رفته تصویر خورشید و ماه
با این که پر از دردی اما نمیر
چرا که تویی آخرین سرپناه
.
ببین تووی دنیای بیرنگ ما
یه چی مونده اونم تویی آسمون
من و بیکسی دربهدر بعد تو
نمیر و نمیر و نمیر و بمون
.
چرا آسمونم شدی پیر پیر
نمیر و نمیر و نمیر و نمیر
۱۶ آذر ۱۳۹۴
رویای رسیدن به تو
در خانهٔ خود ستاره انباشت ولی...
رویای رسیدن به تو را داشت ولی...
رفت از گل بوسهٔ تو بذری برداشت
در باغ بزرگ حسرتش کاشت ولی
آذر ۹۴
ته چاه
خون دل روزگارمو پر کرد
رفتنت زخم کاری من شد
گفته بودم بری تو میمیرم
زندگی مرگ جاری من شد
.
من زمینگیر و آدم اصلن
صورت خسته مو نمی بینن
میگن از زندگیت گره وا کن
دستای بسته مو نمی بینن
.
من ته چاه بی کسی موندم
با پریدن نمیشه کاری کرد
دستامو تو بیا بگیر امروز
میشه مثل گذشته یاری کرد
.
میشه مثل گذشته اما حیف
تو صدامو نمیشنوی اصلن
گفته بودم که من ته چاهم
سر این چاهو بد دلا بستن
.
این خودآزاریه که هر لحظه
دست و پا میزنم تو برگردی
با جنونم دلم خوشه بی تو
من نمیگم ولی تو بد کردی
.
آدما حالمو نمی فهمن
بعد تو دیگه دست یاری نیست
پرت کردن منو به مرگ آباد
گوشه گیری که اختیاری نیست
آبان ۱۳۹۴
وجود
اجتماع تمام خوبیها، قبلهگاه نگاه من هستی
فکر کردم که نیستی اما، مثل سابق پناه من هستی
مثل سابق همیشگی آری، تو حضورت سوای آدمهاست
قصهٔ ناتمام زیبایی، روشنا! خواستگاه من هستی
ای که اثبات بودنت اصلن، منطق و فلسفه نمیخواهد
ای تو سور درست و بیابطال، تو وجودی گواه من هستی
ای جهنم-بهشت در من گم، ای تو آشفتگی آرامش
من خطاکار عرف آدمها، تو ثواب گناه من هستی
از شکوهت چه شعرها گفتند، شاعران بزرگ اما من-
-ساده و بیکنایه میگویم: «خوبی و دلبخواه من هستی»
***
در میان خداپرستان و بی خدایان و این همه جنجال
بیطرف ماندهام وَ می مانم
وحده لا اله من هستی
۱۹ آبان ۱۳۹۴
توهم چشمات
من دچار توهم چشمات
اتفاقی که با منه هر شب
مثل روزه تو میرسه پیشم
تواتاقی که روشنه هر شب
.
توو سراب نگاه تو غرقم
دست و پا میزنم نمیبینی
توو نگاه تو خیره میگم باز
این منم این منم! نمیبینی؟
.
تووی ذهنم یه ماه پرنوره
قصهٔ خوب بودنت با من
از یه دنیا، یه چی فقط مونده
از تو چشمای روشنت با من
.
تووی اعماق ذهن سرگردون
شعلههات با منه که میسوزم
وهم خورشید یاد تو هر شب-
روشنه، روشنه که میسوزم
.
خیلی وقته شبو نمیفهمم
این چراغی که روشنه اینجا
چشممو میزنه پر از نوره
وهم چشم تو با منه اینجا
۵ آبان ۱۳۹۴
اکران
یک فیلم که تکراری و بیپایان است
این زندگی روز و شب انسان است
من خستهام از نمایش زوری آن
نفرین به کسی که پشت این اکران است
.
امید دل مرا سرانجام گرفت
این مرگ که روزمرگی نام گرفت
آن کودک شادمان و سرزندهٔ فیلم
در آخر کار مرد و آرام گرفت
.
هر کس که رسید پیش من بدتر رفت
هر لحظه رفیق و یاوری دیگر رفت
این فیلم چقدر تلخ و تکراری شد
ای مرگ بیا حوصلهٔ من سر رفت
۲۹ مهر ۱۳۹۴
مُردی
همین که خستهٔ عشقت رسید پیش تو مُردی...
شبیه شیشه شکستم، شکست شیشه تو مُردی...
.
دل تو تکهٔ الماس و خرد کرد دلم را
خراب کردی و رفتی، فریبپیشه تو مُردی
.
به تکدرخت جهانت که پیش روی تو میمرد-
نگاه کردی و ضربه زدی به ریشه، تو مُردی-
چرا که تازه بریدی درخت عاشق خود را
هوا نمانده برایت، کنار تیشه تو مُردی
***
نه! شعر سبز خیالت دوباره زنده شد اما
دوباره شاعر شیدا نوشت پیش تو:
«مردی گل همیشه بهارم! گل همیشه بهارم! گلم برای همیشه، بله همیشه تو مُردی»
۲۶ مهر ۱۳۹۴
عروسک
هزار رنگ شدی تو شبیه کی هستی؟
همان عروسک دوران کودکی هستی؟
.
خودت وسیلهٔ بازی خود شدی امروز
عروس بازی مردان کوچکی هستی-
که از تو حالت زشت و عجیب میخواهند
برای برکهٔ آنها تو اردکی هستی
.
و چهرهات پر نقش و نگار ناموزون
در این زمانهٔ غمبار دلقکی هستی
.
مقیم شهر پریهای زشترویی تو
گمان نکن که در این جا خودت تکی هستی-
در این زمانه هیالو زیاد... حوری کم...
در این میان تو فقط فرد اندکی هستی
***
تمام زندگی ما شبیه یک بازی
قبول کن که تو انسان عروسکی هستی
***
بگو تو ای زن زیبا که رفتی از پیشم
در این زمانهٔ زشتی عروس کی هستی؟
۲ شهریور ۱۳۹۴