کبوتر
ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد
سوخت پرفشانیها، کاین قفس گلستان شد
بیدل
***
به شوق دانه پرید و شکستهبالوپر افتاد
کبوتری که نفهمید چه شد که بیثمر افتاد
به زیر سایه شمشاد، نشسته خسته و ناشاد
هوای سرد و پر از باد، و او شکستهتر افتاد
نه لانهای و نه بامی، نه جفت و یار و نه کامی
بدون یاور و حامی، مچاله شد، پکر افتاد
و آن کبوتر نومید به خود دوباره که پیچید
خیال گمشدهای دید، و با خودش که درافتاد
سرود لانه همین جاست
.
نیمهشب ۴ آذر
تنهاترین پرندهٔ این پاییز
تنهاترین پرندهٔ این پاییز
بر شانهام نشست و نگاهم کرد
من یک چنار خشک فراموشم
رسم زمانه مردهگیاهم کرد
.
من ایستاده گوشهٔ یک میدان
امن پرندگان شده آغوشم
هر چار فصل زندگیام پاییز
فریاد باد و صاعقه در گوشم
.
من تازیانهخورده توفانها
تنزخمی خشونت پاییزم
در شهر بیکسی و فراموشی
اشکی به روی خاک نمیریزم
.
ای روزگار! خوب نگاهم کن
با درد ایستاده، نمیافتم
هر بار میزنی به تنم زخمی
اما بدان که ساده نمیافتم .
آبان ۹۶
شورهزارهای خیال
در جمع آفتابپرستان روزگار
یکرنگهای اندک دنیا چه میکشند؟
در آبهای غرق زباله، کنار ما
امواج بیکرانه دریا چه میکشند؟
در شورهزارهای خیالم دو کودک اند
تصویر دشت و لکلک و دریاچه میکشند
.
پردیس بینشان خیالم کجاست؟ نیست؟
تصویر کودکانه دریاچه راست نیست؟
.
از کوچههای کودکی و شادی و شعف
رد شد کسی به غربت آوارگی رسید
رودی به شوق پهنه دریا روانه شد
آخر به باتلاق و به بیچارگی رسید
پیراهنی که بر تن یوسف به دشت رفت
مانند قلب من شد و با پارگی رسید
.
در جمع آفتابپرستان روزگار
خو میکنم به بیدلی و انزوای غار
.
نیمه شب ۲۹ مهر
دختر موطلایی
آه پوشانده آسمان مرا
تیرگی و هوای غم با اوست
پشت ابرهای یأس و دلسردی
دختر موطلای زیباروست
.
دختر موطلایی زیبا
آسمان کاش باز میشد! نه؟
در نگاهم تو میدرخشیدی
قصه ما دراز میشد! نه؟
.
قصه اما برای من تلخ است
تو چه قدر از نگاه من دوری
من در این دخمه سیاه و نمور
تو شهنشاه قصر پرنوری
.
های در قصر نور میرقصی
در دلم حسرت و غمی جانکاه
روزگارم سراسرش دوزخ
آه از این روزگار بی تو سیاه
.
آه از این روزگار و صدها آه
دل من بی تو مرده. بدبخت است
دختر موطلایی زیبا
زنده ماندن در این زمان سخت است
.
۲۴ مهر ۱۳۹۶
جان جهان
ما جان جهانیم، ولی در بر مرگیم
عمری ست که افتاده و در بستر مرگیم
ماییم بهشتی که شده طعمهٔ آتش
ویرانهٔ متروکهٔ یادآور مرگیم
افسوس زمانی همه جا سرو جوان بود
ویرانهٔ ما سبزترین باغ جهان بود
ویرانه شدیم از نفس سرد کشیدن
اسطورهٔ بیچارگی و درد کشیدن
تاریکی اندوه به هر پنجره پاشید
ما دور شدیم از طرف خانهٔ خورشید
محکوم به اینیم که دلتنگ بمانیم
باید که در این خانهٔ بیرنگ بمانیم
ما جان جهانیم، ولی در بر مرگیم
افسوس که بیچاره و یادآور مرگیم
ما زجر کشیدیم و کشیدیم و نمردیم
ما جان جهانیم؟ نه ما انتر مرگیم
۳۰ فروردین ۱۳۹۶
تکبیت
سنگِ فلاخنیم که آوارهایم ما
ای زندگی بچرخ و به احوال ما بخند
۲۹ اسفند ۱۳۹۵
تحت تاثیر یکی از ابیات بیدل
گریه کن
این زندگی نهایت آوارگی ماست
وقتی زمین به وسعت بیچارگی ماست
مانند مادری که جوان داده گریه کن
.
وقتی که سالها دل ما غرق آه شد
امید و آرزوی دل ما تباه شد
ما ساده سوختیم و تو هم ساده گریه کن
.
این آسمان شکستن ما را به چشم دید
شب، هر درخت سبز تبر دید و خشم دید
بنشین کنار این همه افتاده گریه کن
.
آری ببین که گریه فقط سهم ما شده
بغض نی از شکستن ماها نوا شده
همپای نینوای علیزاده گریه کن
.
آواره در کویر بزرگ ای شکستهساز
دور خودت بچرخ و بچرخ و بچرخ باز
یا در کویر مردهٔ بیجاده گریه کن
.
۲۶ دی ۱۳۹۵
تویی در آغوشم
در دلم غیر تو عزیزی نیست
خانهات دور و این که چیزی نیست
در خیالم تویی در آغوشم
.
در خیالم همیشه اینجایی
پیش من میرسی به رعنایی
ای دریغا که بردهای هوشم (۱)
.
یک تن از جنس ماه در دستم
آه، بوسیدمت ببین مستم
از شراب تو باز مینوشم
.
من و دریای بیکران دلت
باز پیچیده از زبان دلت
«دوستت دارم»ِ تو در گوشم
.
تن خوبت یکی شده با من
شاهکاری به جای پیراهن
من تنت را دوباره میپوشم
.
۱۱ دی ۱۳۹۵
۱: سعدی:
گر به رعنایی برون آیی دریغا صبر و هوش
حضرت تنها
بمیر حضرت تنهای گوشهگیر اتاق
شکست خوردهای از خود، شدی اسیر اتاق
کدام گوشهٔ خانه جوانیات دفن است
بگرد تا که بیابی! بگرد پیر اتاق
له و لورده و خسته در این سیاهی محض
میان سیل بلاهای ناگزیر اتاق-
-نشستهای به تماشای چوبخطهایت
به طرح غصه و اندوه بینظیر اتاق
درون مشت تو مرگ است -چند قرص برنج-
بجنب حضرت تنهای گوشهگیر اتاق
اتاق کشور درد است و مردمش خود من
چه قدر فاجعه تلخ است: مرگومیر اتاق
۲۳ آبان ۱۳۹۵
نمایی کوچک از دنیای بیانسان
اشتهای اژدهای مغز آدمخوار افزونتر شده
جنس بازاریجماعت پیرهنهایی که از خون تر شده
باغها آتش شدند و معجزات حق تعالی دود شد
هر خلیلی که به دنیا آمد آخر بندهٔ نمرود شد
***
این که گفتم یک نمای کوچک از زندان ماست
یک نمای کوچک از دنیای بیانسان ماست
وسعت اندوه ما اندازهٔ یک شعر نیست
درد در عمق وجود و جایجای جان ماست
اژدهای هفتسر آتش به هر جا میدمد
حاصل این جشن آتش خانهٔ ویران ماست
شعر من هم شعلهور شد، گریه کردم روی آن
این نمای اندکی از چهرهٔ گریان ماست
این نمای زندگی بود و نمای بیکسی
پس به دادم ای خدای گمشده کی میرسی؟
۱۲ آبان ۱۳۹۵