افیون

  |   منبع
    برچسب‌ها : 

معتاد شد چشمم به افیون نگاهت، یک شب مرا در خلوتی آباد کردی

این روزها من ماندم و رنج خماری، افیون بی‌رحمم چرا بیداد کردی

یک بار لمست زندگی را ریخت برهم، صدها هزاران وهم و رویا کرد سرهم

من در کنارت بین یک دنیای درهم، از درد و غم ذهن مرا آزاد کردی

پرواز کردم با تو تا دربار خورشید، ما را کنار خود پذیرفت و پسندید

چرخیدم و دیدم زمین یک باره خندید، چشمان غمگین جهان را شاد کردی

یک بار لمست کار دستم داد! آری، هر گوشهٔ ذهنم تو و چشم و خماری

ساقی بیاور بهترین جنسی که داری، چشم مرا ساقی به خود معتاد کردی

دیشب نشستم گوشهٔ یک پارک تنها، دیدم که تصویر تو با من بود هر جا

آری تو بودی پیش من در باغ رویا. آیا مرا در خنده‌هایت یاد کردی؟

این روزها من ماندم و درد خماری، مردم از این دیوانه بیگانه، فراری

بیماری و داروی دردم را تو داری، با دوری‌ات بیماری‌ام را حاد کردی

۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۰

Comments powered by Disqus