بیزاری
از هر دم و هر بازدمی بیزارم
انگار که من متهمی بیزارم
در راه فرار از همه چی! اما باز
در هر قدم از هر قدمی بیزارم
.
در راه فرار از همه چی! کو ثمری؟
هر لحظه فقط خستگی بیشتری
من میروم و منظرهها تکراری ست
بیزارم از این دایرهٔ دربهدری
.
۶ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۴ بامداد