خاکستر
من ساکن شعلههایم، میسوزم از رنج بسیار
ای باد خاکسترم را تنها به کولاک بسپار
شاید که آواره باشم رنج زمین را نفهمم
اما نه این آتش سرد، در جانم افتاده انگار
من شعلههای عذابم، میسوزم از بودن خود
ای زندگی! ای جهنم! دست از سر من، تو بردار
من زندهای نیمهجانم، خاکستر غرق آتش
تنها همین مانده از من، مانند یک نصفهسیگار
تنها جسد مانده از من، یک زنده ٔمردهمانند
ای باد وامانده برگرد! همراه من باش یک بار
ای باد رحمی به من کن! من خستهام من بریدم
با خود ببر این جسد را، در قعر یک قبر بگذار
۲۴ مهر ۹۵