رد خون
رد خونو بگیر، بِرِس به چشام
این دو تا غرقه رو تماشا کن
بیتفاوت دوباره رد شو برو
غمِ این آسمونو حاشا کن
.
رنگ این آسمونِ رو به غروب
رد خونو، چرا نمیبینی؟
من به عشقت، همیشه مجنونم
این جنونو چرا نمیبینی؟
.
آسمون، وقت رفتن خورشید
یکسره غرق خونه، میمیره
مثل پاییز و جمعه وقتِ غروب
بیتو دنیای من چه دلگیره (۱)
.
من که میدونم آخرین باره
توو غروبت ترانه میخونم
دل من میگه میرسی اما
رد خون میگه من نمیمونم
.
رد خونو بگیر بِرِس به چشام
میرسی دیگه خون نمیباره
تو غروب منو تماشا کن
این دفعه دیگه آخرین باره
.
آخر رد خون یه مجنونه
آخر رد خون یه بیجونه
۳۱ فروردین ۱۳۹۵
۱: حسین منزوی:
از وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاییز دلتنگند
و بی تو من مانند عصر جمعهٔ پاییز دلتنگم