تف
تف به این روزگار بیحاصل
تف به این آسمان بی باران
تف به این عقدههای تودرتو
تف به این زندگی به این انسان...
.
تف به من -من حضور بیمورد-
من که نوری ندیدهام لَختی
تف به من، یک عصارهٔ خالص-
از غم و درد و رنج و بدبختی
.
تف به من، یک عصارهٔ خالص-
از تمام مصایب دنیا
تف و لعنت به باعث و بانیش
لعنة اللهِ بر همه آنها
.
لعنة الله! کو خدایی که
فاش گفتند تکیهگاه است و
روز سخت بلا پناه است و
نور خورشید و نور ماه است و
او امید و چراغ راه است و
من که نوری ندیدهام لَختی
تف به او! او که نیست در سختی
آی انسان عصارهٔ خالص-
از غم و درد و رنج و بدبختی
.
آی انسان امیدواری مرد...
آشنایی و دست یاری مرد...
رودهای همیشه جاری مرد...
چهچه بلبل و قناری مرد...
جمعبندی: که عشق، آری مرد...
آی وقتی سیاهکاری مرد،
از من شمع مرده هم یادآر
.
از عذاب و بلای این شب تار
از زمستان و انتظار بهار
از شکنجه که میشود تکرار
از غم آسمان ما یادآر
.
آی وقتی سیاهکاری مرد،
آی وقتی که عشق شد پیروز
با که هستم؟ خودم که میدانم-
هیچ موقع نمیرسد آن روز
.
تا ابد این سیاهکاری هست
تا ابد درد و مرگ و زاری هست
غرق گنداب عقدهها انسان
تف به این رنجهای بی پایان
.
تف به من که در پیِ عشقی-
کورکورانه راه پیمودم
جای من هیچ جای عالم نیست
آه من یک حضور بیهودهام
تف به من -این حضور بیهوده
کاش میشد که من عدم بودم
۲۵ فروردین ۱۳۹۵