شورهزارهای خیال
در جمع آفتابپرستان روزگار
یکرنگهای اندک دنیا چه میکشند؟
در آبهای غرق زباله، کنار ما
امواج بیکرانه دریا چه میکشند؟
در شورهزارهای خیالم دو کودک اند
تصویر دشت و لکلک و دریاچه میکشند
.
پردیس بینشان خیالم کجاست؟ نیست؟
تصویر کودکانه دریاچه راست نیست؟
.
از کوچههای کودکی و شادی و شعف
رد شد کسی به غربت آوارگی رسید
رودی به شوق پهنه دریا روانه شد
آخر به باتلاق و به بیچارگی رسید
پیراهنی که بر تن یوسف به دشت رفت
مانند قلب من شد و با پارگی رسید
.
در جمع آفتابپرستان روزگار
خو میکنم به بیدلی و انزوای غار
.
نیمه شب ۲۹ مهر