تنهایی
تووی تنهایی غوطهور شد رفت
دیگه برگشتنی توو کارش نیست
وقتی میدید تووی این دنیا
غیر سایهاش کسی کنارش نیست
.
وقتی فهمید تو ردش کردی
رد شد از هرچی پل، خرابش کرد
آسمون آخرین پناهش بود
هی دعا هی دعا! جوابش کرد
.
کورسوی امیدشو غم کشت
تَهِ سرمایهاشم گرفت آخر
زندگیش مثل گور سردی شد
که ازش سایهاشم گرفت آخر
.
خودش آتیش و رنج دوزخ شد
توو خوش موند و سوخت بیچاره
لحظههایی که مثل هم تلخن
دور تکرار و دور تکراره
.
آخر قصه بیسرانجامه
از خودم گفتم از خودم خوندم
من که از لحظهٔ جدایی تو
تووی تنهایی غوطهور موندم
راه برگشتن و امیدی نیست
.
۱۷ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۴ بامداد