تویی در آغوشم
در دلم غیر تو عزیزی نیست
خانهات دور و این که چیزی نیست
در خیالم تویی در آغوشم
.
در خیالم همیشه اینجایی
پیش من میرسی به رعنایی
ای دریغا که بردهای هوشم (۱)
.
یک تن از جنس ماه در دستم
آه، بوسیدمت ببین مستم
از شراب تو باز مینوشم
.
من و دریای بیکران دلت
باز پیچیده از زبان دلت
«دوستت دارم»ِ تو در گوشم
.
تن خوبت یکی شده با من
شاهکاری به جای پیراهن
من تنت را دوباره میپوشم
.
۱۱ دی ۱۳۹۵
۱: سعدی:
گر به رعنایی برون آیی دریغا صبر و هوش