وطنم، وَ تنم

  |   منبع

نفسم گرفته و غرق دود

که غبار غربت و تیرگی

زده بود خون به نگاه من

.

و شب زمین و زمانه را

نه نهایتی

و نه طاقتی

و نه کورسوی سعادتی

همه جا به رنگ هر آن چه بود

همه جا سیاهی و آه من

.

و‌ وجود، مطلق تیرگی

وطنم نبود و سراب بود

و تنم درون محیط آن

شده بود غرق سیاهی‌اش

و نه ساحلی

و نه تخته‌ای

که به ناگهان نگاه من

تو رسیدی ای همه راه من

.

***

و در آن حوالی تیرگی

تو طلوع روشنی‌ام شدی

به نگاه روشن تو قسم

که تو آسمانی و ماه من

.

و در این زمان که وطن گم است

وطنم تویی

وَ تنم تویی

همه تو منم

همه من تویی

و در این هجوم غبارها

تو شدی قرار و پناه من

.

شهریور ۱۳۹۸

Comments powered by Disqus